پندها و نکته ها
سوال خود را بپرسیدمخفی کردن عبادت
در تاریخ ۰۹ خرداد ۱۳۹۷ و ساعت ۱۸:۵۱
خب حالا بعضي از آقايان تذکر دادند که چهارشنبهها نکاتي هم گفته بشود براي همه ما مفيد باشد، يک عنواني که وجود دارد در کتب اخلاقي و شايد حالا آنطوري که بايد و شايد هم به آن توجه نميشود مسئلهي «إخفاي عبادت» است.
يعني انسان اولاً آن عبادتي که انجام ميدهد با تمام شرائط و خصوصيات با قصد قربتي هم که دارد، باز اين عملش را در مرئي و منظر و رؤيت مردم قرار ندهد.
از مجموع روايات استفاده ميشود که اين نوع عبادت براي خداوند خيلي مطلوبتر است، تا اينکه انسان در مرئي و منظر عبادتي کند.
البته يک استثنايي دارد؛ ما يک عبادات اجتماعي داريم، مثل حج، نماز جمعه، نماز جماعت، اما آن عبادتي که واقعا و واقعاً مطلوب اولي براي خداوند است و محبوبيت براي خداوند دارد؛ عبادتي است که انسان در پنهاني انجام ميدهد. عبادت خودش را إخفاء کند و نگذارد ديگران بفهمند که او اهل نافله است، او اهل صدقه دادن است، او اهل نماز شب است.
اگر واقعاً انسان تمايل به اين پيدا کند که رفيقش بفهمد که اهل نماز شب است، اين ولو اين که وقتي هم دارد نماز ميخواند قربة الي الله ميخواند، اما کنارش و خارج آن تمايل به اين داشته باشد که اين بداند که اين اهل نماز شب است، اين اثري ندارد.
إخفاي عبادت يک ارتباط مخصوص و ويژه بين انسان و خدا ايجاد ميکند. هيچکس هم از اين ارتباط خبردار نخواهد شد. اگر من ميل به اين پيدا کنم که رفيقم بفهمد که من اهل نافله هستم، اهل ذکر هستم، اهل نماز شب هستم، قطعاً اين ارتباط ايجاد نميشود و واقعاً همه چيز در همين است.
بين انسان و خدا از اين طرقي که هست، عباداتي که وجود دارد، يک ارتباطهايي بين انسان و خدا ايجاد ميشود، اما به نظر ميرسد که آن انساني که ارتباط مخفي بين خودش و خدا وجود دارد، که حتي در زندگي، زن و بچهاش هم شايد متوجه نشوند. داشتيم بزرگاني که هفتاد سال اهل نماز شب بودند، اهل تهجد بودند، دو ساعت به اذان هم بلند ميشدند، اما تا روزهاي آخر عمرشان حتي اولادشان متوجه نشدند که اينها اهل نماز شب هستند. خوشا به حال اينها. انسان اگر اين ارتباطش روشن شود، آن اثر از بين ميرود.
بزرگان ميفرمايند که در اين ارتباط مخصوص و مخفي، يک آثار عجيبي وجود دارد، يک انوار عجيبي وجود دارد، يک عنايات واقعاً خاصي وجود دارد که رسيدن به آن خيلي مشکل است. بالاترش آنجايي است که انسان خوف از اين داشته باشد که ديگري بفهمد. بايد به اينجا برسد.
اينکه نبايد انسان ميل به اين داشته باشد تمام اينها آثارش را از دست ميدهد، در همهي عبادات است، منتها يک عباداتي استثناء شده، مثل نماز جماعت، نماز جمعه، يک عبادات اجتماعي داريم که خب به عنوان شعائر است، آن يک آثاري براي خودش دارد، اصلاً شارع آمده فرموده بايد اينطور بصورت آشکار باشد، ولي روح و اصل عبوديت اينطور نيست. اصل عبوديت با إخفاء ملازمه دارد.
روايتي است در بحار، جلد 70، صفحه 251، «أعظم العبادة أجراً أخفاها»؛ بزرگترين عبادتها از نظر أجر، مخفيترين آن است.
عرض کردم اين مخفي، يعني حتي به اين حد برسد که انسان بترسد از اينکه رفيقش بفهمد. البته حالا در يک حدي که انسان بايد ظاهر مسلماني و ظاهر تعبد را داشته باشد، در آن حدش که خود اسلام هم سفارش ميکند، اول وقت است برويم نماز جماعت، اول روز جمعه است برويم مثلاً کم کم براي نماز جمعه. ولي در آن وادي که انسان واقعاً بخواهد عبادت خالص و محض براي خدا انجام دهد، خفا، از شرائطش است.
لذا بزرگان ما از خدا تمني ميکردند که جايي باشند کسي نباشد، تنها باشند، خودشان باشند، يعني آنجا ديگر لذيذترين زمان براي اينها آن موقع بوده است. بالاخره اين چيزهاي معنوي يک تمثيلهاي ظاهري و مادي هم خداوند برايش قرار داده است.
فرض کنيد انسان به يک کسي که خيلي علاقه دارد، دلش ميخواهد يک جلسات خاص الخاصي با او داشته باشد، به يک بزرگي علاقهمند است، وقتي ميرود در حضور او ميخواهد بنشيند، دلش نميخواهد حتي يک کس ديگري هم نشسته باشد، ميخواهد فقط خودش باشد و او، بتواند با او صحبت کند، در يک مرحلهي خيلي خيلي بالا و بينهايتش بين انسان و خداست.
اين نه براي اين است که خلوص بيشتر باشد، در ذهن نوع مردم اين است که اگر انسان مخفي عبادت کند، خلوصش بيشتر است، آن هم هست، اما جهت مهم در خفاء عبادت؛ اين است که در عبادت مخفي يک آثار مخصوص براي خودش قرار داده شده که در عبادتي که در مرئاست آن آثار قرار داده نشده است.
ما در روايات داريم که هر چه عبادت انسان خالصتر باشد، خدا اجر بيشتري هم به او ميدهد، ولي عنوان خلوص يک عنواني است، عنوان اخفاء يک عنوان ديگري است.
آنوقت از آنطرف در بعضي از روايات داريم «مَن شَهَرَ نفسَهُ بِالعِبادَةِ فاتَّهِمُوهُ على دِينِهِ ؛ فإنَّ اللهَ عَزَّوجلَّ يبغِضُ شُهرَةَ العِبادَةِ و شُهرَةَ اللِّباسِ»؛ کسي که خودش را مشهور به عبادت کند، بگويد من اهل عبادت هستم، اهل نماز شب هستم، اهل کذا و اينها هستم، او را نسبت به دينش متهم کنيد، خدا هم نسبت به چنين کسي بغض دارد.
اين اصلاً به درد خداوند نميخورد، يعني قابل عرضه به درگاه الهي نيست که انسان يک عبادتي که مردم فهميدند را بيايد براي خداوند عرضه کند.
ما واقعاً بايد عادت کنيم. اين معنا را از خود خداوند استمداد کنيم، عمر انسان خيلي سريع ميگذرد و متأسفانه هر چه هم ميگذرد، همان جملهاي که امام(رضوان الله عليه) مکرر ميفرمودند که از ايشان وقتي توصيهاي ميخواستند ميفرمودند که تا جوان هستيد، قدرت داريد براي خودتان کاري کنيد، يکي از کارهاي مهم همين است، بتوانيم خودمان را عادت دهيم به عبادات مخفي، ببينيم آيا واقعاً در عبادات مخفي لذت ميبريم يا وقتي جلو ايستاديم براي نماز جماعت آنجا بيشتر لذت ميبريم؟
گاهي اوقات انسان وقتي امام جماعت ميشود، وسوسه نفس است، ميگويد حالا من امام جماعت شدم، بايد قرائت بهتري داشته باشم، صحيحتر داشته باشم، توجهم به خدا در نماز بيشتر باشد. اينها همهاش وسوسه است. اگر انسان در عبادت مخفي اين نکات را رعايت کرد، در عبادت مخفي احتياط کرد، نمازش را چند بار خواند، ذکر را کاملاً با دقت گفت، بدون اينکه غلط باشد آن براي انسان هنر است.
شما ببينيد مرحوم امام عباداتي که به عنوان نماز جماعت ميخواندند، خيلي سريع و خيلي عادي است. اما فرض کنيد عبادات مخفيشان که اينطور نبوده که ما خودمان را عادت دهيم به عبادات مخفي، در اين عبادات به انسان چيزهاي زيادي داده ميشود. يعني واقعاً خود انسان هم نميداند که چه برکاتي دارد. هم از جهت علمي، هم از جهت مادي، از همه جهات.
خودمان را عادت دهيم که إن شاء الله عرض ميشود که وقتي انسان در روزهاي آخر عمرش بود، بتواند واقعاً با يک آرامش بر خداوند تبارک و تعالي وارد شود.
اين روايت هم هست که «إِنَّ لِلهِ عِبَاداً عَامَلُوهُ بِخَالِصٍ مِنْ سِرِّهِ فَعَامَلَهُمْ بِخَالِصٍ مِنْ بِرِّهِ فَهُمُ الَّذِينَ تَمُرُّ صُحُفُهُمْ يوْمَ الْقِيامَةِ فُرُغاً وَ إِذَا وُقِفُوا بَينَ يدَيهِ تَعَالَى مَلَأَهَا مِنْ سِرِّ مَا أَسَرُّوا إِلَيهِ»، براي خداوند بندگاني است که اينها با خدا معامله کردهاند با خالصي از سرّ خودشان، يعني با اعمالي که در سرّ و پنهان خودشان با خداوند داشتهاند. خدا هم ميفرمايد حالا که شما خالص از پنهانيتان را تحويل من داديد، بهترينش را تحويل من داديد، من هم بهترين را به شما تحويل ميدهم، اينها کساني هستندکه نامههاي اعمالشان را وقتي مرور ميکنند خالي است، تا نامه عملش جلوي آن شخص ميرسد يعني اول که دارند ميآورند چيزي نيست.
اين خيلي عجيب است، حالا اين چيزي نيست يعني گاهي اوقات انسان نميخواهد حتي ملائکه هم بفهمند، نميخواهد آنهايي که موکل در نزد خدا هم هستند بفهمند. اين چيست؟ معنايش را ديگر آدم نميتواند بفهمد، فقط خدا بداند.
چه بسا ما بتوانيم بگوييم از آن نيت خالص انسان در يک عمل شايد ملائکه هم نتوانند متوجه شوند. حالا اين را من نميدانم شما اگر تتبع کرديد، يا دقت کرديد ببينيد چنين چيزي هست در روايات يا نه؟
ما ملائکهاي داريم که اعمال انسان را مينويسند و ثبت ميکنند، اما همين اعمال ظاهري است، آنچه که بين خود انسان و قلب انسان و خدا ميگذرد ظاهراً آنها متوجه نميشوند. روي همين حساب، نامه اعمال چيزي در آن ثبت نميشود، خدا آن نامه اعمال را پر ميکند از آن اعمال پنهاني که اين شخص انجام داده. اين خيلي براي انسان مهم است.
خداوند همه ما را به خالصترين عباداتش إن شاء الله موفق بفرمايد.
موعظه ی درونی
در تاریخ ۰۹ خرداد ۱۳۹۷ و ساعت ۱۸:۴۴
عمده اين است که انسان بايد خودش واعظ باشد. يعني اگر سؤال شود که چه چيزي براي موعظه بيشتر از همه چيز در انسان اثر دارد، خود انسان است. روايات هم داريم که «إِذَا أَرَادَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً جَعَلَ لَهُ وَاعِظاً مِنْ نَفْسِهِ يَأْمُرُهُ وَ يَنْهَاه»، انسان واعظ خودش باشد، واعظ خود بودن خيلي مهم است. يعني واقعاً انسان هميشه به آن معايب و نواقص خودش، به آلودگيهاي روحي و فکري خودش توجه کند و براي خودش هر چه بيشتر اينها را بزرگ کند.
هنر يک انسان با تقوا اين است که هر چه ميتواند اعمال خوب و قوي و پسنديده را در نزد خودش ناچيز بداند و قابل عرضه در پيشگاه خدا نداند (إن شاء الله در نزد خدا بزرگ است)، يعني نه اينکه به صورت لفظي و به صورت لساني، بلکه واقعاً به آن معتقد باشد. يعني نمازي که انسان ميخواند حالا با مقدمه و مؤخره، آخر نماز واقعاً شرمنده باشيم از اينکه نتوانستيم دو رکعت نماز قابل عرضه به خدا تحويل خدا دهيم، در ساير اعمال همچنين، در درس و بحثمان، کارهاي ديگرمان.
اما در اين جهت هر چه بتوانيم آن گرفتاريهاي خودمان را پيش خودمان بزرگ کنيم، البته نه به حدي که يأس از رحمت خدا پيدا شود، اين بزرگ کردن در حدي است که انسان را بيشتر در ميدان براي اصلاح بيندازد.
انسان اگر بگويد فوقش در نفس من يک حسادت وجود دارد، يا يک خيانتي وجود دارد، گاهي يک غيبتي ميکنم، يک تهمتي ميزنم، اگر اينچنين باشد، همان است که در روايات هم داريم که انسان گناهان کبيرهاش از گناهان صغيرهاش شروع ميشود. آن را انجام ميدهد تا ميرسد به گناهان کبيره.
اما اگر انسان در روز که يک خطايي کرد، يک آلودگي روحي و فکري پيدا کرد، طوري باشد خواب را از چشم انسان ببرد، انسان بايد اميدي به خودش داشته باشد، و إلا اگر انسان بگويد حالا ما کاري نکردهايم، مثلاً خلافي را مرتکب شديم، خداوند غفار الذنوب است و ميگذرد، اگر اين باشد، همين سبب طغيان بيشتر انسان ميشود.
ما بايد واعظ خودمان باشيم، حساب کنيم سنّ ما چقدر شده، چقدر از آن باقي است؟ چقدر توشه فراهم کردهايم؟ چه مقدار زمينههاي معنويت خودمان در آينده را فراهم کرديم؟ اينها همه براي انسان مهم است. دست انسان الان پُر است، اگر انسان بتواند از اين دار برود، واقعاً چيزي هست که انسان در پيشگاه خدا عرض کند يا نه؟
يک مقدار خودمان و نفسمان را موعظه کنيم، انسان سر خودش که نميتواند کلاه بگذارد «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَة»، بعد از خدا، هيچ کسي أبصر به نفس انسان، از خود انسان نيست. خودمان را ديگر فريب ندهيم. اگر ديگران را توانستيم فريب دهيم، جلوي ديگران گفتيم که ما آقاي خوبي هستيم، متقي هستيم، اهل ولايت هستيم، اهل نماز شب هستيم، اهل چه و چه هستيم، خودمان را نميتوانيم فريب دهيم.
واقعاً ما که معتقد به يک مبدأ و معاد و ختم و بدوي هستيم و ميدانيم که تمام امور ما مورد حساب و کتاب واقع ميشود، حالا اينجا براي ديگران بخواهد خوب جلوه کنيم يا بد جلوه کنيم، آنچه که مهم است در آن دار حقيقت ما چه وجودي داريم، آنجا چه ارزشي و پايگاهي داريم؟ اين براي ما از همه مهمتر است.
إن شاء الله خداوند همهي ما را در همهي امور دستگيري بفرمايد، به عمر ما، برکت علمي و معنوي بيشتري عنايت کند و سرانجام همه ما را ختم به خير بفرمايد.
هدایت
در تاریخ ۰۹ خرداد ۱۳۹۷ و ساعت ۱۸:۲۰
خداوند متعال در آيه شريفه 125 سوره انعام ميفرمايد: «فَمَنْ يُرِدِ اللهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً»؛ اين آيه شريفه را ما مخصوصاً طلبهها بايد خيلي به آن توجه داشته باشيم و اگر واقعاً ملتزم به آن شرائطي که بايد داشته باشيم از مصاديق «من يرد الله يهديه»، خواهيم بود.
اين هدايت در آيه شريفه؛ يک هدايتي خاصي است. مراد هدايت عمومي نيست، يک هدايت خاصي است که شامل قليلي از افراد ميشود. «قليل» يعني باز نسبت به افراد ديگري که شاملشان نميشود. شامل انبياء هست، شامل ائمه معصومين(ع) هست.
شامل يک گروه ديگري که مورد عنايت خداوند هستند هم ميشود، کساني را که خدا اراده ميکند آنها را هدايت کند، يعني کسانيکه اراده تکويني خدا بر خلق او تعلق پيدا کرده، بر تسخير آسمان و زمين و طبيعت هم بر يد او خداوند قرار داده، هدايت تشريعي عام هم فرستادن انبياء و انزال کتب و ارسال رسل هم براي او شده، همه اين مراحل تمام شده، اما حالا يک هدايت خاص و يک عنايت ويژه خدا ميخواهد نسبت به برخي از بندگانش کند.
از کجا انسان بفهمد به اين هدايت خاص رسيده است؟ علامتش اين است «يشرح صدره للاسلام»؛ خداوند سينه او را براي اسلام باز ميکند. اين اسلام در اينجا معنايش دين اسلام نيست، اينکه بگوييم حالا اين را مسلمانش ميکند که مراد نيست، اين اسلام در اينجا به معناي لغوي است؛ يعني اينکه چنانکه در برخي روايات وارد شده؛ خداوند نوري را در قلب و دل او قرار ميدهد که اين شخص نسبت به همه آنچه که خداوند ميخواهد تسليم است، نسبت به همه معارف حقه تسليم است. تسليم محض است.
ببينيد انسان بايد به خدا پناه ببرد، گاهي در خود ما هم وجود دارد؛ گاهي اوقات نسبت به يک حکمي از احکام اسلامي، بين خودش و خدا ميخواهد خرده بگيرد، که مثلا اين چه حکمي بود که خدا فرموده، که مثلاً فرض کنيد حالا ديه زن نصف مرد است.
حالا يک وقت يک کسي ميگويد اصلاً خدا اين را نفرموده، آن يک حرف ديگري است، اما وقتي يک کسي ميگويد در قرآن آمده، اجماعي است، بلکه بالاتر از اجماع است، بعد نسبت به اين تسليم نباشد، اين معنايش اين است که اين نور در درون او وجود ندارد.
ما در اين مسيري که قرار گرفتهايم بايد از خدا استمداد کنيم، بسيار مسير مهمي است. يعني اگر تمام عالم وجود را يک طرف قرار دهند، اين درس و بحثها را هم يک طرف قرار دهند، به هيچ وجهي قابل برابري نيست.
گاهي اوقات بعضي هم به طعنه ميگويند که روحانيت فکر ميکند که در عالم غير از حوزهي قم چيزي نيست.
بله، واقعاً چيزي نيست، اگر واقعاً انسان بخواهد قضاوت صحيح کند همين است. زرق و برق، داد و قال، بهبه و چهچه، خيلي فراوان است. در غير از قم و غير از اين درسها، مقامها، مکنتها، عناوين همه خيلي فراوان است، بهطوري که با آنچه که در بين حوزه ما و علماي ما وجود دارد اصلاً قابل ملاحظه نيست، اما در واقع باطن اين کجا و آنها کجا؟!
در يک شرائطي قرار گرفتيم که واقعاً ديگر مسيري از اين مسير (حالا طبق آن ضوابطي که ما داريم و طبق آن مدارکي که ما داريم) بهتر نيست، چون انسان مستقيم ارتباط دارد با فهم کلام خدا با فهم دستورات خدا.
اين همه بحث ميکنيم آقا براي عبادت ميشود احتياط کرد يا نه؟ نميخواهيم وقتگذراني کنيم، اينقدر عبادات مهم است که بايد تمام اين دقائق در آن بررسي شود. حالا که در اين شرائط قرار گرفتهايم واقعاً از خدا استمداد کنيم. مبادا حالا سوف سوف کنيم، امروز و فردا، اين کتاب و آن کتاب، اين درس و آن درس براي اينکه وقتمان بگذرد! بلکه بايد در مسير همين «يشرح صدره للإسلام» باشيم.
اين نوري که در درون انسان قرار داده ميشود اين هم مراتب دارد: يک مرتبه ضعيفه دارد و مرتبه قويه هم دارد، بايد هر روز طمع ما نسبت به کسب اين نور بيشتر باشد. هر روز ببينيم آيا درون ما تسليم بودنش واقعاً نسبت به خداوند بيشتر از روز قبل است يا نه؟ اين ميشود «يشرح صدره للإسلام»، در مقابلش «وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً»، هم ضيق است هم حرج. حرج؛ شدت ضيق را ميگويند. حرج؛ يک مرحله بالاتر از ضيق است. انسان اگر هر روز ببينيد در درون خودش واقعاً دارد در ضيق قرار ميگيرد و هيچ توجهي ندارد نسبت به واقع، نسبت به خداوند، اين از مصاديق «وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ» است.
اين زهدي که معروف و متعارف هست، معنايش کسب همين نور است. زهد معنايش اين است که انسان دائماً توجهش به خداوند باشد، دلبستگي به اين امور دنيوي نداشته باشد.
حالا اگر در همين بحثها -که الان ميگوييم فوق اينها به نظر ما بحثهاي مهمتري نيست- انسان خودش مراقب خودش نباشد، بگويد که حالا من هستم که اين بحث را ميفهمم، فلان مرجع تقليد، فلان مجتهد عظيم الشأن، فلان فقيه نامآور اينها را نفهميد، من فهميدم، خود همين سبب لغزش و بدبختي انسان ميشود.
«يشرح صدره للإسلام»؛ يعني واقعاً آنوقتي که يک چيزي هم ميفهميم بگوييم خدا به ما فهماند، خدا اين لطف را به ما کرد، خدا اين عنايت را به ما کرد، و إلاّ اگر عنايت او نبود ما نميفهميديم که اين حکم در نظر خدا به چه نحوي هست؟
در يک روايت که ذيل همين آيه شريفه است از پيامبر(ص) سؤال کردند اين «يشرح صدره للإسلام»، يعني چه؟ پيامبر(ص) فرمود: خداوند نوري در قلب انسان قرار ميدهد. سؤال کردند: اين نور چيست؟ علامتش چيست؟ فرمود: «التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ إعراض از دنيا، تجافي؛ يعني انسان از دنيا کنارهگيري کند.
واقعاً ببينيم آنچه که مظاهر دنياست، انسان با آن مقابله کند، در هر بُعدش، حتي انسان گاهي اوقات در يک لقمهي غذا ميتواند خودش را تهذيب کند و تمرين دهد. نسبت به يک لقمه غذا بسيار علاقمند است، اما اين را کنار بگذارد، مبادا ايهام دلبستگي به اين مأکول باشد. و لو اينکه مأکول است، «کلوا من الطيبات» هم داريم، اينها منافاتي هم ندارد، همين لقمه را باز با توجه به اينکه اين عنايت خداست با توجه به آن استفاده کند. خيلي فرق ميکند لونش فرق ميکند.
«وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ»؛ اين سه علامت؛ علامت آن نوري است که در قلب انسان است: يکي تجافي از دار غرور، دوم توجه به آخرت.
توجه به آخرت در همين ظاهر ميشود که انسان در حين عمل، چهره آخرتي عملش را ببينيد، اين توجه تام است. در حين عمل، در حين حرف، در حيني که داريم فعلي را انجام ميدهيم، مثلا مطالعه ميکنيم، خب ما که معتقديم تمام اينها يک حقائقي دارد، اين حقائق تمثيل و تجسم پيدا ميکند. هر عملي که انجام ميدهد، واقعاً مراقب باشد چهره آخرتي عمل را. گاهي هم انسان نميفهمد، شايد هم بگوييم خيلي از اوقات آدم نميفهمد. نميدانيم که حالا اين بحثي که داريم، همين حرفهايي که الان ميزنيم، و لو آيه و روايت ميخوانيم، چه هدف و انگيزههايي در درون انسان است، انسان نميتواند بفهمد چهرهي آخرتي عملش چيست؟
سوم: «وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ آمادگي قبل از آمدن مرگ است.
اين قضيه از شيخ مفيد(قده) معروف است که بعد از اينکه از دنيا رفت از شيخ سؤال کردند که عمرت را در چه چيزي صرف کردي؟ گفت اين همه کتاب نوشتم، در فقه، در اصول، در عقائد و ...!
شيخ مفيد گفت: سؤال دومي که از من کردند و من ماندم اين بود که از من سؤال کردند تو اين را نوشتي که بگويند شيخ مفيد اين حرفها را زده يا اينکه واقعاً نوشتي با قطع نظر از خودت؟ گفت: در جواب ماندم، چون ديگر در آن عالم، عالمي نيست که انسان بخواهد حتي توريه کند، مبالغه کند، بر خلاف بگويد.
اين که بعضي از گناهکاران مهر سکوت بر ايشان خورده، يعني نميتوانند انکار کنند، اصلاً جاي انکار نيست، اصلاً ما چهره عمل خودمان را نميتوانيم بفهميم چيست. غالباً نميفهميم. حالا أقلا توجه داشته باشيم به اينکه همين صحبتي که داريم ميکنيم، همين جلسهاي که داريم، به نحوي در قيامت براي ما تجسم پيدا ميکند، خودش ميشود توجه به دار خلود و خدا انسان را کمک ميکند. إن شاء الله که خداوند همه ما را حفظ کند.
علم نافع
در تاریخ ۰۹ خرداد ۱۳۹۷ و ساعت ۱۸:۱۱
در روايت شريفهاي در اصول کافي، که مرحوم کليني(ره) در کتاب فضل العلم اين روايت را آورده، که فهم اين روايت از مشکلات احاديث است، اين روايت را عنوان ميکنم، مقداري روي آن فکر بفرماييد، تا انشاءالله در جلسات بعد بتوانيم اين روايت را توضيح دهيم.
در روايتي هست که رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) وارد مسجد شدند و ديدند که عدهاي از مردم دور شخصي حلقه زده و او را احاطه کرده و از او سئوالاتي ميکنند.
حضرت فرمودند: اين کيست؟ عرض کردند که اين علامه است، اين يک شخصي است که خيلي عالم است.
در روايت دارد که حضرت فرمودند: «ما العلامه؟»، علامه چيست؟ که اين کلمه «ما» را آوردند و «من» نياوردند، از باب عدم تعظيم و يا از باب تحقير است.
عرض کردند که اين شخص عالم به انساب عرب، عالم به اشعار جاهليت و تاريخ عرب هست و مردم هم از او سؤالاتي ميکنند.
حضرت فرمودند که: اين علم، علمي است که جهلش مضر نيست و علمش هم نافع نيست، حال انسان علم به انساب عرب داشته باشد، که مثلا زيد پسر عمرو است، پسر بکر است، پسر خالد است، همين طور جد اندر جد را بشناسد، اين چه اثري دارد؟
بعد در دنباله فرمودند که: -اين روايت معروفي که همه آقايان شنيدند منتها فهمش خيلي مشکل است- «انما العلم ثلاثه»، علم سه چيز است، اين سه چيز آيا يعني سه رکن دارد، يا سه شعبه و يا سه حقيقت؟ روي همين خيلي بايد دقت شود، که مراد از اين ثلاثه چيست؟ سه مرحله دارد، سه حقيقت دارد و يا سه رکن دارد، که اينها احتمالاتي است که در اين ثلاثه داده ميشود. منتها بايد ببينيم که کدام يک مراد حضرت بوده است، همه اين احتمالات که نميتواند مراد حضرت باشد.
بعد فرمودند که: «آية محکمة و فريضة عادلة و سنة قائمه» و بعد فرمودند: «و ما خلاهن فضل». آنچه غير از اينهاست همه زائد است. فضل در لغت، غير از فضل در اصطلاح ماست، فضل در لغت به معناي زيادي است و حضرت فرمودند: غير از اينها هر چه هست، يک چيز زائد است، که عنوان زوائد را دارد و دور ريختني است.
حال بحث در اين است که اين ثلاثة چيست؟ «آية محکمة» چيست؟ «فريضة عادلة» چيست؟ و همچنين سنة قائمه؟
اجمالا عرض کنم که هم مرحوم صدر المتالهين(ره) در شرح اصول کافي و امام(قدس سره الشريف) هم در اربعينشان اين روايت را مفصل و خيلي لطيف مطرح کردهاند. روي اينها مقداري دقت بفرماييد، تا ان شاء الله هفته آينده اگر مناسبتي پيش آمد عرض ميکنيم.
ابعاد حیوانی
در تاریخ ۰۹ خرداد ۱۳۹۷ و ساعت ۱۸:۰۸
قال رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم): «لَا يَدْخُلُ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَنْ مَلَأَ بَطْنَه» يکي از امور مهمهي در مسائل اخلاقي، تقليل در ابعاد حيواني است.
اگر انسان بخواهد موفق شود که سير و سلوکي داشته باشد و قدمهايي را براي امور معنوي بردارد، اولين و مهمترين قدم، -چون قدم اول خيلي مهم است- مساله تقليل در ابعاد حيواني انسان است.
در دستور العملهايي که در زمان قديم بين علما و بزرگان رسم بوده، دستور العملهاي اخلاقي که بين شخصيتهايي که خودشان، ساليان متمادي را در راه سير و سلوک گذارنده بودند و به مقاماتي رسيده بودند، رد و بدل ميشد، مثلا در دستور العمل معروفي که مرحوم ميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي(اعلي الله مقامه الشريف) به مرحوم حاج محمد حسين اصفهاني(ره) آن فقيه ممتاز در فقه و فلسفه و عرفان داده، که هر کدامشان در حد بالايي از نظر معنوي بودند، اولين مطلبي که به مرحوم محقق اصفهاني(ره) سفارش کرده، اين است که ابعاد حيواني را تقليل بده.
بين اينها جمع نميشود، که انسان ابعاد حيوانيش را حفظ کند، خوابش، خوراکش، استراحتش مفصل باشد، اما از آن طرف هم بخواهد به درجات بالا برسد. پس بايد ابعاد حيواني را تقليل دهيم و اولين چيزي که خيلي براي ما مورد ابتلاست و بايد از همين سنين و بلکه قبل از اين سنين شروع ميکرديم، تقليل در غذاست.
بله خدواند براي انسان خوردن غذا را مباح کرده، هم ميتواند به قدري بخورد، که کاملا سير شود و هم ما فوق آن، اشکالي هم ندارد، مگر اين که به حد اضرار به بدن برسد، اما در جايي که انسان ميل دارد و بدن هم آمادگي خوردن غذا را دارد و انسان اجتناب ميکند، همين آثار ملکاتي را براي انسان فراهم ميکند. تضعيف اين بعد حيواني، خودش آثاري را براي انسان ميآورد.
اين نکتهاي که ميخواهم عرض کنم، براي من خيلي هم ملموس بوده است، والد معظم ما(حفظه الله) مبتلا به مرض قند هست، شايد حدود هفت هشت سال است و کساني هم که مبتلا به مرض قندند، از بسياري از غذاها بايد اجتناب کنند، شايد مثلا از نود و پنج درصد غذاهاي رايج بايد اجتناب کنند. روزي خود ايشان به من فرمودند که: اين اجتناب يک آثار باطني ناخود آگاه براي من داشته، که مثلا من بعضي از حقايق برايم روشن شده، که قبلا اصلا برايم روشن نبود.
اين يک چيز خيلي طبيعي است، که تقليل در ابعاد حيواني و کم خوري، تاثیر دارد که در روايات هم بسيار نسبت به آن سفارش شده، مخصوصا در بين جمع و جايي که دعوت ميشويم، مخصوصا ما طلبه ها که حتي غذا خوردنمان، مقدار و کيفيت آن، همه اينها مورد توجه مردم هم هست.
از نظر معارف قرآني و از نظر اخروي، چيزي که بالآيات القرآنيه ثابت هست، اين است که انسان هر مقداري که در اين دنيا از لذائذ اين دنيا کمتر استفاده کند، خداوند در آن دنيا عوضش را به او ميدهد، حتي اگر يک لقمه کمتر بخورد.
قرآن در مورد کفار ميفرمايد: اينها که روز قيامت ميآيند، ديگر طيبات خودشان را دنيا استفاده کردند و بهره خودشان را بردند. لذا در مورد کفار، يکي از حکمتهاي اين که انسان ميبيند که امور رفاهي و لذائذ دنيوي براي آنها فراهم هست، همين است، که اين لذائذ براي آنها نعمت نيست و غير از اين دنيا ،ديگر بهرهاي ندارند. خداوند هم ميفرمايد که: دائم اين طيبات و بهره ها را در اختيار اينها ميگذاريم، چون اينها ديگر بهره اخروي ندارند.
اگر اين باورمان باشد، که از نظر آيات قرآن و معارف ديني، انسان هر مقداري اين لذائذ دنيويه را براي خودش کم کند، به ازاي آن درجات و بهره هاي اخرويش بيشتر ميشود، همين توجه باعث ميشود که انسان غذايي را که ميتواند بيشتر بخورد، کمتر بخورد.
اما آثار دنيويش اين است که اين سفارش و دستور براي ما اصلا واجب است، که تقليل در غذا داشته باشيم، در روايات هست که نور حکمت در قلب انسان گرسنه جاي ميگيرد، اما کسي که صبح که از خواب بر ميخيزد، صبحانه مفصل، ظهر، غذاي مفصل و شب هم شام مفصل، اين اصلا درونش آمادگي براي نور حکمت ندارد و ديگر قساوت، ظلمت ها و تيرگي ها را بايد در درونش يافت.
باز در سفارشات و دستور العمل ها هست موقع گرسنگي غذا نخوريد، يک ساعت بعد از آن غذا بخوريد، که اين چشيدن طعم جوع، ذهن انسان را شخم ميزند و روح انسان را براي دريافت معارف الهي تلطيف ميکند، يا مثلا سفارش شده که انسان دو وعده در روز بيشتر غذا نخورد، يکي به هنگام صبح و يکي هم به هنگام عشاء، *وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا* که در قرآن آمده، که بيش از دو مرتبه غذا خوردن اين صحيح نيست، که اين از جهت کميت است.
در جهت کيفتيش هم گفتهاند: خيلي انسان کم گوشت بخورد، غذاهايي را که مقداري جنبه انبات لحم در بدن دارند را تقليل دهد.
انسان در ظاهر ميگويد: اين چه مساله مهمي است؟ فوقش اين است که اين يک امر مطلوبي است، اما اين نه تنها مستحب است، نه تنها مستحب موکد است، بلکه براي ما که در طريق معارف قرآني هستيم، اصلا واجب است، لذا بايد اين را از همين حالا شروع کنيم.
در اين روايت هم پيامبر(صل الله عليه و آله) فرمودند: داخل در ملکوت آسمانها نميشود، کسي که شکم خودش را پر کند، اگر پرخوري کند، بايد در همين عالم طبيعي بماند و ديگر به عالم ملکوت او را راهي نيست و او را خبري از عالم ملکوت نخواهد بود.
اين مطلب در مهجة البيضاء، جلد پنجم، صفحه 146 آمده است.
منبع : مهجة البيضاء، جلد پنجم، صفحه 146