درس بعد

مهدويت در قرآن

درس قبل

مهدويت در قرآن

درس بعد

درس قبل

موضوع: مهدويت در قرآن


تاریخ جلسه : ۱۳۹۳/۹/۱۱


شماره جلسه : ۶۳

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • در توضيح آیات شریفه‌ی سوره‌ی کهف راجع به ذو القرنین و اينکه او کداميک از شخصيت‌هاي تاريخ است مرحوم علّامه طباطبايي (رضوان الله تعالی علیه) در تفسیر شریف المیزان حدود پنج یا شش احتمال را مطرح و مورد بحث قرار دادند البته احتمالات بیش از آن است که در تفسیر المیزان آمده است. شاید در کتب تفسيري و تاريخي متجاوز از ده احتمال در مورد ذو القرنین مطرح شده است

دیگر جلسات


 بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


در توضيح آیات شریفه‌ی سوره‌ی کهف راجع به ذو القرنین و اينکه او کداميک از شخصيت‌هاي تاريخ است مرحوم علّامه طباطبايي (رضوان الله تعالی علیه) در تفسیر شریف المیزان حدود پنج یا شش احتمال را مطرح و مورد بحث قرار دادند البته احتمالات بیش از آن است که در تفسیر المیزان آمده است. شاید در کتب تفسيري و تاريخي متجاوز از ده احتمال در مورد ذو القرنین مطرح شده است امّا مهمترین آنها دو احتمال است؛ یکی این که مراد از ذو القرنین اسکندر باشد که مرحوم علّامه سه اشکال و آلوسي در تفسیر روح المعانی دو اشکال بر آن وارد نموده‌اند و نتيجه گرفته‌اند که لقب ذو القرنین قابل انطباق بر اسکندر نيست.

 اشکال بسیار مهم آن هم این است که سفرهاي اسکندر به سوي مشرق زمين بوده و سفري به مغرب نداشته است در حالي‌که مسلّم است يکي از سفرهاي ذو القرنین به مغرب بوده است، اشکال ديگر هم مسئله‌ی موحّد نبودن او، وثنی یا صابئی و ستاره پرست بودن او است در حالي که از آیات قرآن استفاده می‌شود ذو القرنین شخصي موحّد و معتقد به دین الهی بوده است.

امّا احتمال دیگر که هم خود مرحوم علّامه به آن تمایل دارند و هم جمعی ديگر به آن تصريح کرده‌اند این است که ذی القرنین همان کوروش بنیان‌گذار سلسله‌ی هخامنشی‌ بوده است. قبل از علّامه طباطبايي فردي به نام ابو الکلام آزاد و نيز احمدخان هندي یکی از وزرای هند شاید مبدع این نظریه بوده است. بعدها بعضی از معاصرين و روشن‌فکرهای زمان ما اين نظریه را پذيرفته‌اند مانند صدر بلاغی در قصص قرآن، محیط طباطبایی و صاحب کتاب بازشناسی هویّت ایرانی اسلامی و... به‌هر‌حال این نظریه طرفداران متعدّدی دارد. 

مرحوم علّامه می‌فرماید: «جَمِعَ بَينَ مَملِكَتِيِ الفَارس وَ مَاد»[1] کوروش دو سرزمین فارس و ماد را يکپارچه کرد «وَ سَخَّرَ بَابِل وَ أذِنَ فِي رُجُوعِ اليَهود مِن بَابِل إلى أورشَليم» بابل را فتح کرد و به یهودی‌ها اجازه داد به اورشلیم کوچ کنند. «وَ سَاعَدَ فِي بَناءِ الهِيكَل» به آنها کمک کرد تا معبد‌شان را که بخت النصر از بین برده بود، بازسازي کنند «وَ سَخَّرَ مِصر ثُمَّ إجتَازَ إلى يُونان فَغَلِبَهُم وَ بَلَغَ المَغرب ثُمَّ سَارَ إلى أقَاصِي المَعمورةَ فِي المَشرق» به مصر و يونان لشکر کشيد و بر آنها غلبه کرد و به غرب رسيد سپس به سوي شرق بازگشت. «بَيانُ ذِلكَ إجمَالاً أنَّ ألَّذي ذَكَرَهُ القُرآن مِن وَصفِ ذِي القَرنين مُنطَبِقٌ عَلى هَذا المَلِكِ العَظيم» آنچه که قرآن نسبت به ذو القرنين بيان فرموده بر این پادشاه بزرگ تطبیق می‌کند. «فَقَد كَانَ مُؤمناً باللهِ بِدينِ التُّوحيد» کوروش مؤمن به دین خدا و موحد بوده است، «عَادِلاً فِي رَعيَّتهِ سَائِراً بِالرَّأفةِ وَ الرِّفقِ وَ الإحسان» حاکمي عدالت‌پيشه بود که با رأفت و رفق و احسان با مردم عمل می‌کرده. «سَائِساً لأهلِ الظُّلمِ وَ العُدوان» نسبت به افراد ظالم و ستمگر با تدبیر مقابله می‌نمود. 

«وَ قَد آتَاهُ الله مِن كُلِ شَي‌‌ءٍ سَبباً» «فَجَمَعَ بَينَ الدِّينِ وَ العَقلِ وَ فَضَائِلِ الأخلَاقِ وَ العِدَةِ وَ القُوَةِ وَ الثِّروَةِ وَ الشُّوكَةِ» خداوند اسباب تمام اشياء را به او عنايت فرمود از اين‌رو برخوردار از دين و عقل و فضايل اخلاقي و نيرو و امکانات، ثروت و قدرت گرديد. «وَ قَد سَارَ كَمَا ذَكَرَهُ الله فِي كِتاَبِهِ مَرةً نَحوَ المَغربِ حَتَّى أستوَلى عَلى لِيديا» همان‌طور که قرآن بيان فرموده يکبار به سمت مغرب سفر کرد و بر لیدیا غلبه کرد. «ثَمَّ سَارَ ثَانياً نَحوَ المَشرِق حَتَّى بَلَغَ مَطلَعَ الشَّمس وَ وَجَدَ عِندَهُ قوماً بَدويِّين هَمَجيِّين يَسكُنُون فِي البَراري» سپس به سمت مشرق برگشت و در اين سفر با قومی که در بیابان‌ها زندگی می‌کردند، مواجه گرديد. نفر سوم رو به سوي شمال غربي ايران برده است که در اين سفر براي مردم آنجا سدّي مستحکم ساخت «ثَمَّ بَنى السَّد وَ هُوَ عَلى مَا يَدُّلُ عَليهِ الشَّواهِد السَّد المَعمول» و آن سدی است که الآن در منطقه داریال موجود است که بین کوه‌های قفقاز نزدیک تفلیس قرار دارد. ترک‌ها آن سد را دمير قاپو گويند.

سفر سوم او به شمال غربی ایران بوده است که این سد در همان ناحيه در منطقه تفلیس قرار گرفته است.

حال ادلّه مرحوم علّامه را مورد دقت قرار مي‌دهيم تا دريابيم درست است یا نه؟ ایشان می‌فرماید کوروش اولاً ‌«كَانَ مُؤمناً باللهِ بِدينِ التُّوحيد» دليل ما بر اينکه کوروش ایمان به خدا و آخرت داشته مطلبی است که در کتب اهل عتیق آمده است. در کتب عهد عتیق که هر کتاب آن به نام یکی از پیامبران و حاوي سرگذشت او مي‌باشد. در کتاب عُزرا يا عِزرا و کتاب دانيال کوروش را تقدیس کرده‌اند. «حَتَّى سَمَّاهُ فِي كِتَابِ الأشَعياء رَاعِي الرَّب» حتي در کتاب اشعياء او را راعي الرّب يعني مورد عنايت و تأييد خداوند نام نهاده‌اند.

«قَالَ فِي الإصحَاحِ الخَامِس وَ الأربَعين» در إصحاح چهل و پنجم کلامی را که خدای تبارک و تعالی در مورد کوروش به مسيح بيان فرموده را آورده است. اجمال کلام این است که خداوند می‌گوید من کوروش را با دست خود یاری کرده و راه را بر او هموار کردم، خود من پيش ‌روي او حرکت کردم و ذخایر نور را به او دادم، در بعضی از تعابیر آمده که خدا براي مسيح حکايت مي‌کند به کوروش گفته است: «لَقَبتُكَ وَ أنتَ لَستَ تَعرِفُنيِ» من اين لقب را به تو دادم امّا تو من را نمی‌شناسی. بعد مرحوم علّامه می‌فرماید: «وَ لَو قُطِعَ النَّظرُ عَن كُونِهِ وَحياً فَاليَهود عَلى مَا بِهِم مِنَ العَصَبيةِ المَذهَبيةَ لَا يَعُدُّونَ رَجُلاً مُشرِكاً مَجوسياً أو وَثنياً... مَسيحاً إلهیَّاً مَهديَّاً» قطع نظر از این که خدا با کوروش تکلم کرده است يا نه، نمي‌توان گفت يهود با وجود تعصب مذهبي‌شان اگر کوروش در واقع مشرک مجوسی و وثنی باشد، از او به عنوان یک انسان الهی، هدايت يافته و مؤيّد از جانب پروردگار و به عنوان «رَاعِياً لِلرَّب» ياد کنند..

اما ظاهر عبارت ‌مرحوم علّامه این‌طور است: «هَكَذا يَقُولُ الرَّب لِمسيحِهِ لِكُورش» که مي‌توان گفت «لکورش» بیان برای مسیح است، در اين‌صورت معنا چنين مي‌شود: «لمسیحه الکوروش».

ظاهر کلام این است که در عهد عتيق خود کوروش ملّقب به مسيح شده و او را يک شخص الهي و مؤيّد از سوي خداوند «رَاعِياً لِلرَّب» ناميده‌اند منتها این احتمال هم وجود دارد که «يَقُولُ الرَّب لِمسيحِهِ الِكُورش ألذَّي أمسَكتُ بِيَمينِهِ» خداوند قضيه کوروش را برای یکی دیگر از پیامبران خود حکايت کرده و مي‌گويد من به کوروش اين مطالب را گفتم، اين ذخاير نور را به او اعطا کردم، این لقب را هم به او دادم. مرحوم علّامه می‌فرماید قطع نظر از آن که اين کلام وحي باشد چنين تعابيري گواه بر تدين و الهي بودن کوروش است «رَجُلٌ مُتَدَیِّنٌ الهیُّهٌ مُؤیَّداً...» البته اين تعابير کتب عهد عتيق براي ما حجيت و اعتبار ندارد. چون ما قائل به تحريف در اين کتب هستيم لذا هيچ کدام از اين عبارات نمي‌تواند مُثبت تديّن کوروش باشد.

بعد می‌فرماید: «عَلى أنَّ النُّقُوش وَ الكِتَابَاتِ المَخطوطَةِ بِالخَطِّ المِسمَاري المَأثُور عَن داريوشِ الكَبير وَ بَينَهُمَا مِنَ الفَصل الزَّمَاني ثَماني سِنين نَاطِقَةٌ بِكُونِهِ مُوحِداً غِيرِ مُشرِكٍ» نقوش و نوشته‌هاي به‌دست آمده از خط‌هاي ميخي مربوط به داريوش که هشت سال بعد از کوروش به قدرت رسيده حاکي از موحد بودن اوست. «وَ لَيسَ مِنَ المَعقول أن يَتَغَيَّرَ مَا كَانَ عَليهِ كُورش فِي هَذا الزَّمَنِ القَصير» فاصله زمان حکومت داریوش با سلطنت کوروش هشت سال بوده است و چون این آثار و خطوطِ دالّ بر توحید مربوط به زمان داریوش است بعید مي‌باشد در طول این فاصله کوتاه هشت سال رسم و آيين کوروش تغيير يافته و مردم در زمان داریوش خدا پرست شده باشند. بنابراين، اين نوشته‌هاي توحيدي دلالت بر موحد بودن کوروش نيز مي‌نمايند.

از جهت فضائل نفسانیّه نيز کافي است نگاهي به تاريخ و سيره کوروش بيفکنيد: «وَ أمَّا فَضَائِلُهُ النَّفسَانِيةَ فَيَكفِي فِي ذَلِك الرُّجوع إلى المَحفوظ مِن أخبَارِهِ وَ سِيرَتِهِ مَا قَابِلِ بِهِ الطُّغَاة وَ الجَبَابِرَة ألَّذينَ خَرَجوا عَليهِ أو حَارِبَهُم وَ طُغَاةُ البُدو فِي أطرَافِ بَكتِريَا وَ غَيرِهِم» در مقابله‌هاي او با ستمگران و حاکمان قوم ماد، و سرزمين‌هاي لياديا، بابل، مصر و طاغيان بدوي اطراف بکتريا که همین بلخ افغانستان است، مشاهده مي‌کنيم. «كُلَّمَا ظَهَرَ عَلى قُومٍ عَفَا عَن مُجرِميهِم» هرگاه بر قومی غلبه پیدا می‌کرد، از مجرمین گذشت مي‌کرد. «وَ أكرِمَ كَريمَهُم وَ رَحِمَ ضَعيفَهُم وَ سَاسَ مُفسدِهُم وَ خَائِنَهُم.» بر افراد ضعیف آن‌ها ترحّم می‌کرد، بزرگان آنان را تکريم نموده و مفسدين و خائنين را هم مؤاخذه می‌کرد. «وَ قَد أثنَى عَليهِ كُتُبُ العَهدِ القَديم وَ اليَهُود يَحتَرِمَهُ أعظَمَ الإحتِرام» یهود براي کوروش احترام بسیار قائل هستند. چون آنها را از اسارت بخت النصر در بابل نجات داد و به اورشلیم برگردانيد. «أرجَعَهُم إلى بِلَادِهِم وَ بَذَلَ لَهُمُ الأموال لِتَجديدِ بَناءِ الهَيكل وَ رَدَّ إليهِم نَفَائِسَ الهِيكَل المَنهوبَة المَخزونَة فِي خَزائِن مُلوكِ بَابل وَ هَذا فِي نَفسِهِ مُؤيِّدٌ آخَر لِكونِِِِ ذي القَرنين هُوَ كُورش» به آنها در تجديد بناء معبدشان کمک کرد و اشياء گران قيمت‌شان را که غارت شده و در خزانه پادشاهان بابل بود به آنها تحويل داد. اين رفتار نيکو تأييد مي‌کند که ذو القرنين همان کوروش است. و به همين جهت قابل احترام نزد يهوديان است. از اين‌رو به آن گروه از مسلمانان که قصد آزمون رسول خدا(ص) را داشتند گفتند اگر مي‌خواهيد بفهميد او راست مي‌گويد که رسول خدا است سؤال کنيد ذو القرنين چه کسي است؟ 

یعنی علّامه می‌خواهند بفرمایند اگر ذو القرنین کوروش نباشد چه وجهی داشته است که یهودی‌ها اسمی از ذو القرنین به ميان آورند؟ لذا همين قضيه را بعنوان مؤيّد ديگر خود ذکر کرده است. «وَ هَذا فِي نَفسِهِ مُؤيِّدٌ آخَر لِكونِِ ذي القَرنين هُوَ كُورش فَإنَّ السُّؤال عَن ذي القَرنين إنَّمَا كَانَ بِتلقينِ مِنَ اليَهود عَلى مَا فِي الرِّوايَات وَ قَد ذَكَرَهُ مُؤرِخو يُونان القُدَماء كَهِرودُت وَ غِيرِهِ فَلَم يَسعهُم إلّا أن يَصفُوه‌‌ُُ وَ يثنُوا عَليهِ بَأحسنِ الثَّناءِ» می‌فرماید تاریخ‌نگاران قدیم یونان هم نظير هرودت راجع به کوروش بهترين ثناخواني را کرده و او را صاحب مروّت، فتوّت، سماحة، کرم، عفو و صفح، قلة الحرص، رحمت، رأفت دانسته‌اند و بهترين درودها را بر او نثار نموده‌اند.

تا این‌جا تقریباً کلام و دلیل مرحوم علّامه تمام می‌شود، در نتیجه ایشان دو دلیل بر تدیّن کوروش آورده و راجع به فضائل نفسانیّه او هم به آنچه که در کتب عهد قدیم و منابع تاريخي يونان و ايران ذکر شده، استناد فرمودند. اما راجع به اينکه چرا لقب ذو القرنين بر کوروش نهاده شده است؟ آن مقداري که بنده تفحصّ کردم بیش از 10 الي 15 وجه تسمیه برای آن يافته‌ام. مرحوم علامه مي‌فرمايد: «وَ أمَّا تَسمِيَتهُ بِذي القرنين‌‌ فَالتَّواريخُ وَ إن كَانَت خَاليةً عَمَّا يَدُّلُ عَلى شَي‌‌ءٍ فِي ذِلِك لَكن اكتِشافُ تِمثَالِهِ الحَجَري» تاريخ از وجه تسميه وي به ذو القرنين چيزي به ميان نياورده است اما اخیراً در قرن نوزدهم مجسمه‌ای از کوروش در مشهد مرغاب کشف شد، که در جنوب ایران واقع است.

این مجسمه سنگی هرگونه شکي را در اتصاف کوروش به ذو القرنين از بين مي‌برد. «يُزيلُ الرِّيب فِي اتِّصَافِهِ بِذي القَرنين فَإنَّهُ مُثلُ فِيهِ ذا قَرنين نَابِتيَن مِن أمِّ رأسِهِ أحَدُ القَرنين مَائِلٌ إلى قِدَّام وَ الآخرُ آخِذٌ جَهَةٌ الخَلف» زيرا از وسط سر آن دو شاخ برآمده است يک شاخ به سوي جلو و شاخ ديگر به پشت سر او مايل گرديده است. علامّه در ادامه کلام با بيان خوابي از دانيال نبي خصوصيّت اين دو شاخ را که بر سر کوروش است نقل مي‌کند. و سپس به ماجراي سفرهاي او مي‌پردازد «وَ أمَّا سِيرُهُ نَحوَ المَغربُ وَ المَشرق فَسِيرُهُ نَحوَ المَغرب كَانَ لَدَفعِ طَاغِيةَ ليديا  وَ قَد سَارَ بِجيوشِهِ نَحوَ كورش ظُلماً وَ طُغيَاناً مِن غِيرِ أيِّ عُذرٍ يَجوزُ لَهُ ذَلك فَسَارَ إليهَ وَ حَارَبَهُ وَ هَزَمَهُ ثُمَّ عَقَّبَه» اما سفر او به سوي غرب به جهت دفع ستم حاکم ياغي ليديا بود که با لشکرش ظالمانه و طغيانگر بر کوروش هجوم آورده بود. کوروش با او جنگيد و او را شکست داد و به عقب‌نشيني وادار ساخت.

 سپس به تعقيب او پرداخت «حَتَّى حَاصِرهَ فِي عَاصِمَةِ مُلكه ثُمَّ فَتَحَهَا ثُمَّ عَفَا عَنهَ وَ عَن سَائِرِ أعضَادِهِ وَ أكرَمَهُ وَ إيَّاهُم وَ أحسَنَ إليهِم وَ كَانَ لَهُ أن يَسوسَهُم وَ يُبيدَهُم» پايتخت حکومتش را محاصره کرد و با فتح آن‌جا او را اسير کرد. با آنکه می‌توانست او و يارانش را تبعید و مجازات کند اما از جرم او گذشت و با احسان و تکريم با آنها برخورد نمود. «وَ إنطَباقُ القِصَّة عَلى قُولهُ تَعالى: «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ- وَ لَعَلَّهَا السَّاحِلُ الغَربي مِن آسيا الصُّغرى وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً» وَ ذَلِكَ لإستِحقَاقِهِم العَذاب بِطُغيَانِهِم وَ ظُلمِهِم وَ فِسَادِهِم» ماجراي سفر به غرب با آيات قرآن سازگاري دارد. بعد می‌فرماید: «ثُمَّ إنَّهُ سَارَ نَحوَ الصَّحراءِ الكَبير بِالمَشرق حَوالي بَكتِريَا لإخمَادِ غَائِلَةٍ قَبائِل بَدويَّةَ هَمجيَّةَ إنتَهَضُوا هُنَاكَ لِلمُهاجِمَة وَ الفِسَاد» سپس به سوي بيابان وسيعي در مشرق زمين حوالي بکتريا که همان بلخ است روان گرديد تا غائله تهاجم و فساد قبايل بدوي آنجا را از بين ببرد. آیه‌ی شريفه «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» بر  اين سفر تطبیق می‌کند.

«وَ أمَّا بَنَاؤهُ السَّد وَاقِعٌ بَلدَةِ تِفليس وَ يُسَمَّى المَضيق» ساختمان اين سد در شهر تفليس واقع است که به سد دمير قاپوي داريال يا دارالا مشهور است. در کتب ارامنه اين ناحيه را بهاک کورايي يا کابال کورايي ذکر کرده‌اند که بهاک و کابال به معناي دره يا گذرگاه و کورايي هم همان کوروش است يعني گذرگاه کوروش.
اين ‌تنگه در شهر ولادی قفقاز شمالی‌ترین منطقه‌ی ایرانی‌نشین بوده است.

وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین.




[1] ـ الميزان فى تفسير القرآن، ج ‌‌13، ص 391.

برچسب ها :

احتمالات در شخصیت ذوالقرنین سفرهای ذوالقرنین نظر علامه در مورد ذوالقرنین مصداق ذوالقرنین احتمالات در مورد مصداق ذوالقرنین اسکندر مقدونی و ذوالقرنین اشکالات به اسکندر مقدونی بودن ذوالقرنین کورش بودن ذی القرنین تدیّن کوروش وجه تسمیه ذوالقرنین سد ذی القرنین قرائن کوروش بودن ذی القرنین سد دمير قاپوي داريال

جلسه 63 : مهدويت در قرآن

۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۲۸

بسیار عالی بود از شما سپاسگزارم درود بر ایران و ایرانی درود بر کوروش و نیاکان خداپرستمان . درود بر علامه طباطبایی عزیز